آلتوسر از مارکس نقل قول می کند که تولید بدون بازتولید شرایط تولید، و از آن جمله نیروی کار امکان پذیر نیست. وی معتقد است ابزار بازتولید نیروی کار همین پرداخت دستمزدهای بخور و نمیر است که طبقه پرولتاریا را بدوباره به محل کار بیاورد. همچنین، آموزشهای رسمی ای که به افراد داده می شود آنها را آماده می کند که بعنوان کارگر یا کارفرما نقش ایفا نمایند و ایدئولوژی حاکم را وجدانا تبعیت کنند و سلطه طبقه حاکم را تامین کنند. در واقع بازتولید تخصص نیروی کار در اشکال و تحت اشکال اطاعت ایدئولوژیک تامین می گردد.
آلتوسر نیز مانند مارکس جامعه را دارای سطوح (وجوه- روبنا) و زیربنایی (اقتصاد) می داند، که این روبنا خود شامل وجه حقوقی- سیاسی و وجه ایدئولوژیک است. این استعاره فضایی مارکس چند معنی را در خود دارد: یکی اینکه مسایل تعیین کنندگی دارای درجه اول اهمیت هستند. دیگر اینکه این بنیان است که در وجه نهایی کل بنا را تعیین می کند. (استقلال نسبی روساخت و عمل متقابل آن بر بنیان) وی در ادامه به تعاریف و بررسی مفاهیم حقوق، دولت، و ایدئولوژی می پردازد.
وی دولت را ماشین سرکوبی می داند که امکان سلطه طبقه حاکم را فراهم کند و تاکید می کند بر طبق نظر کلاسیک های مارکسیسم، ۱- دولت همان دستگاه سرکوب است ۲- باید میان قدرت دولت و دستگاه دولت فرق قائل شد ۳- هدف مبارزه طبقاتی قدرت دولت است۴- پرولتاریا باید قدرت دولت را بدست آورد تا بتواند دستگاه دولت را درهم بشکند.
اما آلتوسر تز خود را بدین صورت مطرح می کند که: برای پیشبرد تئوری دولت لازم است علاوه بر تمایز بین قدرت و دستگاه دولت، “دستگاههای ایدئولوژیک دولت” را نیز بحساب آوریم. این دستگاه ها با دستگاه های سرکوب دولت یکی نیستند. زیرا اولا متعددند و ثانیا خصوصی اند. اینها با قهر عمل نمی کنند. با قوانین و لوایح هم عمل نمی کنند. ولی همه دستگاه های دولت هم با سرکوب هم با ایدئولوژی کار می کنند. منتها تاکیدها فرق می کند. دستگاه های سرکوب، ایدئولوژی را تقویت می کنند و ایدئولوژی شرایط را برای دستگاه های سرکوب فراهم می کند.
از دل مبارزات طبقاتی بویژه علیه دستگاه ایدئولوژیک مسلط سابق یعنی کلیسا، امروزه دستگاه ایدئولوژی آموزشی در موضع مسلط قرار گرفته و زوج مدرسه-خانواده جایگزین زوج کلیسا-خانواده شده است. در این میان قهرمانانی در مدرسه (که تعدادشان بسیار اندک هست) بوجود می آیند که می خواهند نقش مصلح را ایفا نمیاند.
او به تبع مارکس که گفت اخلاق تاریخ ندارد معتقد است ایدئولوژی تاریخ ندارد. یعنی در کل تاریخ نظام های طبقاتی حاضر است نه اینکه تاریخ خاصی برای پیدایش ندارد. (یا بقول فروید که می گفت ضمیر ناخودآگاه ابدی است.)ایدئولوژی یک تصور خیالی و توهمی از واقعیت در ذهن افراد از شرایطشان و روابط تولیدشان می باشد. این توهم را ممکن است کشیشان برای مطیع کردن مردم بوجود آورده باشند یا بر اثر خودبیگانگی مادی حاکم بر شرایط انسانها باعث آن شده است.
ایدئولوژی وجود مادی هم دارد و ایدئولوژی شخص بصورت افعال وی (پراتیک) نمود مادی می یابد. ایدئولوژی با فراخوانی اشخاص به آنها شخصیت نیز می بخشد.(مثلا فریاد پلیس: آهای با شما هستم!) اشخاص رفتارهای ایدئولوژیک را طبیعی و عادی می پندارند. وی با آوردن مثالی از مسیحیت و سخن گفتن خدا با موسی می گوید هر ایدئولوژی مرکزی دارد بنام “شخص اعلای مطلق” که شخص های بیشماری را فرا می خواند و مطیع می گرداند و بازشناسی متقابلی را شکل می دهد.
آلتوسر در این مقاله تزهایی بیان می کند که خود اقرار می کند اینها قابل اثبات نیستند و دیگران باید بررسی های عمیق تری برای این کار داشته باشند.
محسن فرمانی
به این مطلب امتیاز بدهید:
این صفحه را به اشتراک بگذارید: