مقایسه سوژه در آرای فوکو و آلتوسر tardidgah.com

مقایسه سوژگی در آرای فوکو و آلتوسر

محسن فرمانی- آبان ۹۴

فوکو سوژه را در ارتباط با قدرت تعریف می کند و به خوبی می‌داند سوژه و قدرت از یکدیگر تفکیک‌‌ناپذیرند و بدون در نظر داشتن رابطه‌ی توأمانی و همزمانیِ آنها، نمی‌توان “سوژه‌‌گیِ انسان” را بررسی کرد. فوکو خود را مورخ سوژه می داند. او می گوید قدرت، فقط در رابطه‌اش با چیزهاست که دیده، درک و قضاوت می‌شود: در رابطه با تاریخ، اجتماع، فرهنگ، اقتصاد، سیاست، تکنولوژی و غیره و معترف است که “جامعه بدون روابط قدرت چیزی جز یک انتزاع نمی‌تواند باشد.”

از آنجا که در تحليل فوكو، قدرت به معناي عملي است كه موجب تغيير و يا جهت‌دهي (راهبري) به رفتار ديگران مي‌شود، بنابراین هیچ سوژه‌‌گی‌ای، نمی‌تواند جدا از روابط قدرتی باشد که آنرا برمی‌سازد. یعنی بررسی انتقادیِ سوژه‌‌گی، مستلزم بررسی و شناساییِ قلمرو قدرت و روابطی است که سوژه منابع هستی‌اش را از آن اخذ می‌کند و بدین ترتیب معنا، ارزش و اهداف خود را ـ که بی‌تردید وابسته به قدرتی خاص است ـ در می‌یابد و جایگاه به اصطلاح کنشگر فعال را به خود اختصاص می‌دهد. بنابراین ما با گستره‌ای از قلمرو‌های متفاوتِ قدرت سروکار داریم که هریک به دلیلِ ماهیت ارتباطی خویش، بی‌وقفه خود را از طریق شبکه‌ی نهادهای فرهنگی، دینی، اجتماعی، سیاسی و …، بازسازی می‌کند. می‌گوییم «بازسازی» زیرا هم از ساز و کارِ تولید و بازتولید خودجوشِ سوژه‌های اجتماعی برخوردار است، و هم به واسطه‌ی شبکه‌ای بودن نهادهای مختلف، مدام از سوی نیروهای اجتماعی رقیب و منتقد ـ که مسلماً آنها هم ساختار ارتباطی و شبکه‌ای قدرتِ مختص به خود را دارند ـ مورد تجدید نظر و اصلاح قرار می‌‌گیرند.

فوكو مانند اشتراوس به‌جاي تأكيد بر ذهنيت و سوژه، بر فراگردها و پديده‌هايي نظير عوامل اجتماعي و هنجارهاي فرهنگي تأكيد مي‌كند. از اين‌رو، وي با اتخاذ نگرشي ساختگرايانه، با انسان‌گراييِ دوران مدرن مخالفت مي‌كند و سخن از محو انسان و كنش‌گر به ميان مي‌آورد. او مي‌گويد: “چنان‌كه ديرينه‌شناسيِ انديشة ما به آساني نشان مي‌دهد، انسان ابداع دوران اخير است؛ ابداعي كه چه‌بسا به پايان دوران خود نزديك مي‌شود”. به نظر وي، بايد از سوژة سازنده چشم پوشيد و از شر سوژه خلاص شد، به اين معناكه انسان از اريكة سوبژكتيويته به زيرآيد، زيرا خود، موضوع زبان و ميل ناخودآگاه است و ذهن، از سرچشمه‌هاي ديگري، نظير فرهنگ و جامعه و به ويژه زبان (كه درناخودآگاه شكل مي‌گيرد) سيراب مي‌شود.

در نظر وی، ‌اپيستمه، ‌پيش‌زمينة فكريِ ناخودآگاه همة انديشمندان يك عصر ويا همان ناخودآگاه معرفت در هر دوران است. به سخن ديگر، اپيستمه، صورت‌بنديِ كليِ آن روابط ساختاري و ساخت‌مندي است كه شيوة ظهور گفتمان‌هاي علمي در هر عصري را تعيين مي‌كند؛ يعني چيزي است كه تعيين مي‌كند كه چه مي‌توان گفت و چه نمي‌توان گفت. بدين‌سان، اپيستمه بر سوژة انساني مقدم است و شكل خاص انديشه و كردار وي را تعيين مي‌كند .

او برخلاف ساختگرايان كه نظام زبان را تعيين‌كنندة فرهنگ و معنا مي‌دانند، نشان مي‌دهد كه چگونه كاربرد زبان يا گفتمان، همواره با كاربرد قدرت همراه است. نهادهاي اجتماعي در چارچوب گفتمان و از طريق فرآيند حفظ برخي امكانات و حذف برخي ديگر، قدرتِ خود را مستقر مي‌سازند.

فوکو قائل به اين امر نيست كه حقيقت غايي و عميق و نهفته‌اي براي كشف‌كردن وجود دارد، زيرا معرفت‌شناسيِ او متأثر از نوعي “هرمنوتيك راديكال” ‌است كه در آن، بر اين نكته تأكيد مي‌شود كه هيچ حقيقتي دركار نيست و اين تعبيرهاي ماست كه به حقايق جهان شكل مي‌دهد. جهان خارج، جهاني است از اشياءِ بي‌معنا و صرفاً از طريق سخن و زبان است كه نحوة نگاهي خاص به آن پيدا مي‌كنيم. بنابراين، خودفهمي‌هايِ ما، يعني زبان، سخن و گفتمان، شكل‌دهنده به واقعيات هستند و جهان خارج صرفاً از طريق زبان و سخن شناخته مي‌شود. ‌از ديدگاه فوكو، هرمنوتيك مي‌كوشد حقيقت آن‌چه را كه تعبير مي‌كند، دريابد. در حالي‌كه حقيقتي دركار نيست، بلكه تنها با كثرتي از تعابير روبرو هستيم. معرفت، نمايش حقيقت امور نيست، زيرا هيچ حقيقت ماقبل گفتماني وجود ندارد. توفيق هر گفتمان در گروي رابطة آن با شبكة قدرت است. قدرت/دانش در همه‌جا اشكالي از حقيقت را توليد و اشكال ديگر را طرد و حذف مي‌كند. هر گفتمان رژيم حقيقتي است كه هويت، فرديت، ذهنيت و كردارها را متعين مي‌سازد .فوکو در بحث قدرت نیز به چگونگی تصاحب آن نمی پردازد بلکه چگونگيِ اعمال، اجرا و اثرات آن را در ارتباط مستقيم و بلاواسطه با آن‌چه كه مي‌توانيم آن را “سوژه” يا “ابژه” ‌قدرت بناميم، مورد توجه قرار مي‌دهد. او در اين‌باره مي‌گويد: “موضوع اصليِ من در تحقيقاتم، قدرت نيست، بلكه چگونگيِ ساخته‌شدنِ انسان به عنوان سوژه است”. او در اين راستا، مسائلي مانند جنسيت را صرفاً كارماية طبيعيِ انسان براي توليدمثل يا كسب لذت نمي‌داند، بلكه آن را به عنوان منظومه‌اي از گفتارها و رفتارها مي‌داند كه افراد را در چنبر مناسبات قدرت قرار مي‌دهد. به عبارتي، “جنسيت عبارت است از راهبردي در جهت اداره، توليد و نظارت بر اندام آدميان و مناسبات اجتماعيِ آن‌ها” از اين‌رو، فوكو مسئلة اصليِ خود را در توجه به قدرت، يافتن پاسخي براي اين پرسش‌ها مي‌داند: قدرت به دست چه كسي يا كساني اعمال مي‌شود؟ چه كسي براي من تصميم مي‌گيرد؟ چه كسي حركات و فعاليت‌هاي مرا برنامه‌ريزي مي‌كند؟ تصميماتي كه اجزاي زندگيِ مرا دربرمي‌گيرد، چگونه اتخاذ مي‌شود.

فوكو “سوژه خود بنياد” كانتي را بنياد مدرنيته نمي‌دانست بلكه پيوند “ميل به قدرت” با “دانش” را بنياد سوژه‌گي يافت. او با بهره گرفتن از‌هايدگر، تبارِ سوژه امروزين را آشكار کرد. او مي‌پرسد “من كيستم؟” و براي پاسخ به اين پرسش به جاي فلسفه سراغ تاريخ مي‌رود.

وي با آشکار کردن قدرت‌ورزي “نظام‌هاي دانايي” در عصر دانش و “تكنولوژي‌هاي قدرت” در عصر فناوري، “وضعيت سوژه و زندگي” در اين عصر را به چالش مي‌كشد. فوكو به اين ترتيب به دو طريق بين نظر و عمل پيوند برقرار كرد: يكي با جايگزيني “تاريخ” به‌جاي “هستي‌شناسي متافيزيكي” و ديگري با عصيان عليه گفتمان (دانش/قدرت) مسلط. به اين معنا كه، فوكو، علاوه بر تلاش براي نشان دادن مغلوب شدگي سوژه مدرن، سعي در كشف دانش مقهور و طرد شده توسط دانش‌هاي مسلط نيز داشته است. وي پس از آشكار كردن مقهوريت و به حاشيه رانده‌شدگي‌ها، به امكان واژگون‌سازي اين سوژه مقهور پرداخت و متصور “سوژه خلاق” شد.

درون‌مایه‌ی پژوهش‌های فوکو به گفته‌ی خودش سوژه‌ها‌ی انسانی بوده است. سوژه‌هایی که از سوی قلمروهای متفاوت و در نتیجه روش‌های متفاوتِ ابژه‌ کردن، به صورت‌های مختلف ارائه‌ و شناسایی شده‌‌اند. به عنوان مثال “سوژه‌ی ناطق”، “سوژه‌ی مولد”، “سوژه‌ی زیست شناسی” و غیره و یا در قلمروهای تربیتی و اخلاقیِ مختص به کردار و مدیریت آن، به تقسیم دوتایی “دیوانه” و “انسان دارای سلامت روان”، و یا “بیمار” و “فرد سالم”،  همچنین “مجرم” و “بچه‌های خوب” اشاره می‌کند. وانگهی وی به دسته‌ی سومی هم اشاره دارد که از طریق آن انسان خود، خویشتن را به منزله‌ی سوژه شناسایی می‌کند. به عنوان مثال «سوژه‌ی سکسوالیته».

طرح چشم انداز «حکومت مندی» از سوی فوکو را می توان گشایش حوزه جدیدی دانست که در آن، هر سه مقوله دولت، قدرت و سوژه، از طریق پیوندی که بین تکنیک های استیلا و تکنیک های خود برقرار شده است به هم مربوط می شوند. در این چشم انداز نشان داده می شود که چگونه اکراه حکومت از توسل به خشونت محض و هم زمان اراده به اداره کردن افراد، به ناگزیر سوژه سازی را به یگانه پاسخ ممکن در افق معرفتی خاص پروبلماتیک حکومت مندی تبدیل می کند.

اما آلتوسر تز خود را بدین صورت مطرح می کند که: برای پیشبرد تئوری دولت لازم است علاوه بر تمایز بین قدرت و دستگاه دولت، “دستگاههای ایدئولوژیک دولت” را نیز بحساب آوریم. این دستگاه ها با دستگاه های سرکوب دولت یکی نیستند. زیرا اولا متعددند و ثانیا خصوصی اند. اینها با قهر عمل نمی کنند. با قوانین و لوایح هم عمل نمی کنند. ولی همه دستگاه های دولت هم با سرکوب هم با ایدئولوژی کار می کنند. منتها تاکیدها فرق می کند. دستگاه های سرکوب، ایدئولوژی را تقویت می کنند و ایدئولوژی شرایط را برای دستگاه های سرکوب فراهم می کند.

ایدئولوژی وجود مادی هم دارد و ایدئولوژی شخص بصورت افعال وی (پراتیک) نمود مادی می یابد. ایدئولوژی با فراخوانی اشخاص به آنها شخصیت نیز می بخشد. (مثلا فریاد پلیس: آهای با شما هستم!) اشخاص رفتارهای ایدئولوژیک را طبیعی و عادی می پندارند. وی با آوردن مثالی از مسیحیت و سخن گفتن خدا با موسی می گوید هر ایدئولوژی مرکزی دارد بنام “شخص اعلای مطلق” که شخص های بیشماری را فرا می خواند و مطیع می گرداند و بازشناسی متقابلی را شکل می دهد. 

آلتوسر در تعریف ایدئولوژی، از چارچوب های فکری مارکس فراتر می رود و آن را نه باوری کاذب و دروغین، بلکه مجموعه ای از تصاویر، نمادها و چارچوب های مفهومی می داند که مهمترین کار ویژه ی آن “سوژه سازی” است. در نظر او، ایدئولوژی، افراد را به مثابه ی سوژه فرا می خواند. کار ویژه ی تمام ایدئولوژی ها، تبدیل افراد عادی به سوژه ی مورد نظر خود است. مقوله ی سوژه، بر سازنده ی هر ایدئولوژی است، ولی مقوله ی سوژه به این دلیل بر سازنده ی هر ایدئولوژی است، که کار ویژه هر ایدئولوژی آن است که افراد عادی را به سوژه تبدیل کند. آلتوسر عقیده دارد که دستگاه های ایدئولوژیک دولت از همه ی ما سوژه هایی در ایدئولوژی می سازد و هنجارهای ایدئولوژیک در عملکرد دستگاه های ایدئولوژیک، نه فقط درک ما از جهان، بلکه همچنین درک ما از خودمان، هویت مان و ارتباط مان با دیگران و به طور کلی با جامعه را شکل می دهد. به این ترتیب، هر یک از ما سوژه ای در ایدئولوژی هستیم. بنابراین، سوژه بر ساخته ای اجتماعی است، نه طبیعی. ایدئولوژی با صدا زدنِ افراد، آن ها را در رابطه ای اجتماعی قرار می دهد که عمدتاً مبتنی بر فرادستی و فرودستی است و سوژه ها با پاسخ دادن به آن صدا، آن رابطه ی نابرابر را بازتولید و برخلاف منافع واقعی شان عمل می کنند.

آلتوسر بر پایه‌ی دو نهاده پیش می‌رود: ۱٫ ایدئولوژی رابطه‌ی تخیلیِ افراد با شرایطِ واقعیِ هستی‌شان است و ۲٫ ایدئولوژی دارای وجودی مادی است. او اولی را پایه‌ای قرار می‌دهد تا از این گزاره‌ دفاع کند که :آنچه انسان‌ها در ایدئولوژی “برای خود بازنمایی می‌کنند” شرایطِ واقعی هستی‌شان، جهانِ واقعی‌شان، نیست بلکه رابطه‌ی آن‌ها با آن شرایطِ هستی‌ای است که در این‌جا [در ایدئولوژی] بازنمایی شده است. این رابطه است که در مرکزِ هر بازنماییِ ایدئولوژیک، تخیلی، از جهانِ واقعی قرار دارد.

آلتوسر می‌گوید که تا پیش از این گفته می‌شد که ایدئولوژی، رابطه‌ی [خاص یا دروغین یا تخیلیِ] “انسان‌ها” با “شرایطِ هستی‌شان” است اما اکنون باید گفت که ایدئولوژی، رابطه‌ی [خاص یا دروغین یا تخیلی] “انسان‌ها” با “شرایطِ هستی‌شان آن‌چنان که در ایدئولوژی بازنموده شده” است. منظور آلتوسر این است که ایدئولوژی نه تنها بر رابطه‌ی انسان‌ها با شرایطِ هستی‌شان چیره است بلکه همچنین در خود تعیین می‌کند که این “شرایط هستی” چه می‌توانند باشند و نهاده‌ی دومی به اهمیتِ مادی‌شدن تأثراتِ ایدئولوژی از طریقِ پراتیک‌های افراد و گروه‌ها می‌پردازد.

این پیوندِ تنگاتنگ که حتا به تصویرکردنِ شرایطِ هستی نیز کشیده است، عملاً فرد را از فردبودن تهی می‌کند و آن را به کسی بدل می‌کند که تنها از طریقِ آن ایدئولوژی با جهان مرتبط می‌شود یعنی به چیزی منقاد و تابعِ آن ایدئولوژی، یعنی به سوژه.  

آلتوسر این پیوند را چنان ژرف و گسترده می‌کند که می‌نویسد: “هیچ پراتیکی جز از طریق و در یک ایدئولوژی وجود ندارد ۲٫ هیچ ایدئولوژی‌ای جز از طریقِ سوژه و برایِ آن وجود ندارد”. در این‌جا است که ایدئولوژی تبدیل می‌شود به آن‌چیزی که سوژگی را ممکن می‌کند. نتیجه‌ی ممکن می‌تواند این باشد: پراتیکِ هر سوژه‌‌ای به این معنا ایدئولوژیک است. در پاسخ به این سوال که این سوژگیِ ایدئولوژیک چگونه ممکن می‌شود، پاسخ او این است که از طریقِ استیضاح (فراخوانی) افراد است که آن‌ها بدل به سوژه می‌شوند؛ استیضاحی که با توجه به بی‌تاریخی و ابدی‌بودنِ ایدئولوژی، عملاً خود نیز ابدی و همه‌گیر است.

بدین ترتیب می توان گفت که سوژه فوکو ریشه در سوژه آلتوسر دارد. چرا که فوکو اعمال قدرت را از طریق سوژه سازی می داند و آلتوسر سوژه را تنها راه اعمال سازوبرگ ایدئولوژیک می داند.

به این مطلب امتیاز بدهید:

5/5

ما را دنبال کنید:

این صفحه را به اشتراک بگذارید:

Share on facebook
Share on twitter
Share on linkedin
Share on google
Share on skype
Share on telegram
Share on whatsapp
Share on email
برای امتیاز به این نوشته کلیک کنید!
[کل: 0 میانگین: 0]

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *