پساساختارگرایی جنبشی است که با موجی از تفکر روشنفکران و اندیشمندان فرانسوی سالهای پس از جنگ جهانی دوم به ویژه پس از دهه ۱۹۶۰ گره خوردهاست که معدودی از آنها خود را پساساختارگرا نامیده اند؛ اندیشمندانی همچون ژاک دریدا، ژولیا کریستوا، رولان بارت، ژیل دلوز، فلیکس گاتاری و میشل فوکو. پساساختارگرایان تمامی حوزه های دانش- تاریخ، فلسفه، سیاست، جامعه شناسی، مردم شناسی، ادبیات، روان شناسی و … – را متنی یا بافتاری (Textual) می دانستند.
شباهت های ساختارگرایی و پساساختارگرایی:
۱- سوالاتی از قبیل: معنا از کجا می آید؟ آیا از خود متن می آید؟ آیا از بافتی می آید که در متن به کار می رود؟ آیا خواننده در خلق معنای مورد نظر خود آزاد است؟ نویسنده یک متن تا چه حد می تواند مهار تفسیرهای متن خود را به دست داشته باشد؟ آیا معنا در نتیجه تعامل این عوامل به وجود میآید؟ در این صورت، این عوامل چگونه با هم تعامل می کنند؟
۲- این حقیقت که آثار آنها نظریه سیاسی، نقد ادبی، فلسفه، نظریه روان کاوی، نشانه شناسی، ساختارگرایی و در بعضی موارد فمینیسم را به هم می آمیزد؛
۳- پیچیده بودن بسیاری از آثارشان؛
۴- سه ایده کلی درباره زبان:
– زبان نمی تواند به خارج از خودش اشاره کند.
– زبان معنا را منعکس نمی کند بلکه آن را تولید میکند.
– زبان فردیت را بیان نمی کند.
۵- انتقاد از فاعل شناسا (سوبژه)
۶- هردو، تاریخ گرایی را به نقد می کشند.
۷- هر دو به نقد فلسفه می پردازند.
تفاوت های پساساختارگرایی با ساختارگرایی
۱- پساساختارگرایی بیش از ساختارگرایی «ضد بنیانگرا» است.
ساختارگرایی متن را از بنیان هایی به نام واقعیت و تالیف شخصی جدا می کند. از این لحاظ می توانیم آن را یک گرایش ضد بنیانگرا بنامیم. اما ساختارگرایی در عین حال اعلام می کند با اینکه متن را می توان به صورت یک سطح صاف دید، هر متن بر پایه ساختارهایی عمیق، نهفته و بنیادی بنا می شود. با این حال، پساساختارگرایی را می توان انکار هرگونه مبنای بنیادی و نهفته در زیر معنا دانست.
۲- پساساختارگرایی جامعیت کمتری دارد:
پساساختارگرایان اغلب ساختارگرایی را به این متهم می کنند که با حالت خودستایانه ای خود را در دیدگاهی عمیق و برتر جلوه می دهد که از آنجا می توان واقعیت های جهان شمول ازلی ورای همه متن ها را مشاهده کرد. پساساختارگرایان این رفتار را نگرشی توتالیتر یا امپریالیستی می دانند که اهمیت و نفوذ متفکرانی را که در شرایط خاص اجتماعی و تاریخی فعال هستند نادیده می گیرد. پساساختارگرایان معتقد نیستند که فاصله گرفتن از موضوع مورد مطالعه و آشکار ساختن علت نهایی و جامع هر چیزی ممکن یا مطلوب است.
۳- پساساختارگرایی بیشتر به تفاوت اهمیت می دهد:
ساختارگرایی ادعا می کرد که در زبان، هیچ نشانه ای به خودی خود معنا ندارد. معنا همیشه حاصل تفاوت است. با وجود این، زبان ساختاری نسبتا ثابت، محکم و حتی مستبد به حساب می آمد.
پساساختارگرایی تفاوت را برجسته تر می سازد تا هرگونه مفهوم ثبات یا یکپارچگی معنا را بر هم زند. در ساختارگرایی متن کامل فرض می شود. در پساساختارگرایی، متن همیشه ناتمام و پر از ایراد و تناقض است.
۴- ساختارگرایان بر ثبات، و پساساختارگرایان بر عدم ثبات ساختارها تاکید دارند. ساختار برای ساختارگرایان نقطه توقف است.
۵- ساختارگرایی به دنبال قواعد عام، برآمده و بدان ها بسنده می کند.
۶- پسا ساختارگرایان علم گرای محض نبودند، حتی در مورد مسائل فکری.
۷- ساختارگرایی بر وجود واقعیت باور دارد و در کنه هر ایده ای یک اصل اقتصادی- اجتماعی، انسانی و مادی نهفته می بیند؛ در عوض، پسا ساختارگرایی در وجود واقعیت شک می کند و یا تأکید می نماید که تمایز میان واقعیت و اندیشه به واسطه گفتمان شکل می گیرد.
۸- ساختارگرایی بر یکپارچگی سیستم برای ساخت معنا تأکید می ورزد، حال آنکه پسا ساختارگرایی بر عدم وجود چنین یکپارچگی و هماهنگی ای صحه می گذارد.
۹- ساختارگرایی بر چگونگی اعمال محدودیت سیستم بر آنچه اندیشه، گفته یا معنا می شود، تمرکز دارد، اما پساساختارگرایی بر چند گانگی و چند لایگی و اینکه معنا جمعی و خارجی از کنترل است، نظر دارد.
۱۰- ساختارگرایان تقلیلی اند، یعنی پدیده های پیچیده را به چند عنصر کلیدی خلاصه می کنند و اعتقاد دارند این عناصر برای توجیه و توضیح همه چیز کافی اند. از دیگر سو، پساساختارگرایان نیز تقلیلی هستند، اما بر تفاوت های موجود تأکید دارند و این تفاوت ها به باور ایشان در درون سیستم، ایجاد گسست و شکاف می کند.
۱۱- علت تقلیلی بودن ساختارگرایان این است که به دنبال حقیقت جهانی و ساختار جهانی ای هستند که انسان ها را به هم پیوند می زند. در پی ساختارهای بنیادین و پایه که همه اعضای یک جامعه در آن مشترکند (بر اساس نظر لوی اشتراوس). پساساختارگرایان در جست و جوی حقیقت جهانی بر نمی آیند و در عوض آنچه ما را به هم متصل می سازد، به دنبال آن چیزی هستند که تفاوت ها را می سازد.
۱۲- ساختارگرایان ضد اومانیسم اند و به دنبال تعریف و تبیین قدرت سیستم برای ساختار بخشی به اندیشه ما بر می آیند و همه قدرت را در سیستم می بینند. پسا ساختارگرایان را نیز می توان اومانیست دانست چرا که بر روش هایی تمرکز دارند که به واسطه آنها زبان، گفتمان و اندیشه ما ساختار می یابد، با این حال، ضمن اعتقاد به قدرت سیستم های فکری و کنشی، به بی ارادگی فرد و عملکردِ گاه خارج از قدرت سیستم نیز باور دارند.
۱۳- ساختارگرایان بر ساختار یکپارچه، یعنی سیستم های معنایی و چگونگی کارکرد آنها تمرکز دارند، اما در عوض، تمرکز پساساختارگرایان بر گوینده یا خواننده ای است که درون سیستم عمل می کند.
محسن فرمانی
به این مطلب امتیاز بدهید:
این صفحه را به اشتراک بگذارید: