در این که در جامعه امروز خشونت بالاست شکی نیست. اما نکته اینجاست که القای اینکه “چون جامعه خشن است، پس عاطفی نباش”، خود به خشونت بیشتر منجر میشود. هدف من این است که این خشونت پنهان و طبیعی جلوه دادن “واقعیت خشن جامعه” را بدیهی زدایی کنم. فضای فیزیکی و روانی جامعه میتواند تاییدکننده، محافظت کننده، و توسعه دهنده عواطف انسانی و نه کنترل کننده آن باشد. مثالهای مختلفی در فرامین والدی، پندهای تربیتی، آموزشهای مدیریتی و روانشناسانه و زندگی روزمره وجود دارد که به سرکوب عاطفه، گسترش خشونت و درنهایت کنترل بدنها منجر میشود که در این یادداشت کوتاه به چند مثال و فرایند مذکور و شواهد نظری آن میپردازم.
برای ما اینها جملات آشنایی هستند: لطیف نباش؛ احساس نکن؛ خشن باش؛ احساس کردن نشانه ضعف است. مردها گریه نمیکنند. زنها نمیخندند. آدم بزرگها احساس نمیکنند. آدم آهنی باش. در چنین فضایی احساس و عاطفه پنهان میشود و به پستو میرود. آنچه نمایان میشود رویه و پوستهای خشن و بی روح است. نمایان شدن این رویه، خشونت را تایید، تصدیق و تثبیت میکند. آنرا بدیهی و طبیعی جلوه میدهد. بدین ترتیب چرخه معیوب شکل میگیرد. میگویند کسی که عواطف خود را نشان میدهد ضعیف و خام است و در ابرها زندگی میکند. واقعگرا نیست و واقعیت جامعه را نمیفهمد. درحالی که واقعیت جامعه را همین برداشتها و برچسب زدنها و پیشفرضهای ما میسازند.
بسیاری از ارزشهای توسعه داده شده، تعلیق کننده عواطف و احساسات هستند. از جمله اینکه بطور تلویحی اینطور تصویر میشود: انسان موفق خشن است؛ مدیر موفق عاطفه ندارد. ارزش شدن “زرنگی” آن هم نه به معنای واقعی کلمه که “باهوش” بودن است، بلکه به معنای جدید و مصطلح آن، یعنی “گرگ بودن”، دقیقا به مثابه دریدن انسانهای دیگر است. در چنین شرایطی عاطفی بودن مساوی با خورده شدن است. مسابقه و رقابت فضا را شبیه جنگل میکند. بخور تا خورده نشوی. ترویج موفقیت به شیوه امروزی حاصلی جز خشونت ندارد. هر مسابقهای یک برنده و هزاران بازنده دارد. توصیه “بهترینِ خودت باش” مشاوران موفقیت نیز دروغی بیش نیست؛ چراکه هدف نهایی از آن “خودت باش”، “ثروتمندتر باش” است، یعنی باز هم رقابت. “وقت طلاست” از شعارهای اصلی اهالی موفقیت است. در این وادی سرعت بالاست و در سرعت بالا نمیتوان لطیف بود. سرعت، خشونت بیشتری دارد.
چند مثال دیگر میآورم. نبود هنر و موسیقی فضا را خشن میکند. پنهان کردن سازهای موسیقی پنهان کردن هنر و لطافت روح است. در مقابل، آشکار کردن قتل و شکنجه، طبیعی کردن خشونت است. عادت های رانندگی موجود در خیابان، بیانگر آهنین بودن رفتارهای ما با یکدیگر و عدم ملاحظه و مراعات و به اصطلاح “راه دادن” به دیگری است. کثرت پروندههای موجود در دادگاهها دماسنجی است که تایید می کند دمای خشونت در جامعه بالاست. عریض شدن خیابانها و تعدد اتوبانها و تصرف پیادهروها و به زیر زمین بردن آنها در واقع ترجیح ماشین بر انسان و تفوق سردی آهن بر روح گرم و سیال انسان است. در این موقعیت در و دیوار فریاد میزند: “احساس نکن”.
چنین فضایی از امنیت خارج میشود. فضا ناامن و خشن میشود. کودکان، زنان، سالمندان، معلولان و بیماران در چنین فضایی آرامش ندارند. در فضای خشن، آنکه اسلحه بدست دارد پیروز نهایی است. به کودکان میآموزیم که فقط خانه و خانواده امن است. در بیرون از خانه و فضای شهر به هیچ کس اعتماد نکن. درواقع میتوان گفت جنگ اصلی بین خانه و پادگان در دو سر طیف است. میدان این جنگ، شهر و خیابان است. پیام “احساس نکن” درواقع گسترش پادگان است. در این فضا در و دیوار فریاد می زند: “انسان نباش!”
هدف از این گفتار، ترحمانگیزی و ضعیف پروری نیست. بلکه نقد ناممکن کردن حیات “انسان عاطفی” بعنوان نماد جنبههایی از زندگی آرام، خوشبخت و معنیدار است. در تاریخ اندیشه کمتر کسی به اندازه نیچه به اهمیت نیرومند شدن پرداخته است. اما فیلسوف قدرت درباره خود میگوید: “هرگز هنر آزردن دیگران را درنیافتم … حتی تجربههای من با افرادی که هرکس از آنان تجربه بدی دارد، بی هیچ استثنایی، همه نشانههایی از نیکخواهی است.”[۱] و در جای دیگر: “هنوز هم تا امروز با مهربانی با همگان رفتار میکنم و رفتارم برای پستترین مردم نیز عالی است و در تمامی این رفتارها نشانی از تکبر یا تحقیر پنهان نبوده است.”[۲] لو سالومه دوست نزدیک نیچه درباره او در کتاب فردریش نیچه با نگاهی به آثارش چنین مینویسد: “نیچه بسیار کمحرف بود. در زندگی معمولی فردی بسیار محترم با لطافتی شبیه زنان و روحیهای پیوسته نیکخواه برای دیگران بود و از آمد و شد همراه با احترام با دیگران لذت میبرد…”[۳]
در دیالکتیک سه بعدی لوفور، فضا بعنوان همبسته انضمامی واقعیت اجتماعی مطرح است. فضای فینفسه وجود ندارد بلکه تولید میشود. “انسانها با مادیت و احساسشان، حس و تخیلشان، تفکر و ایدئولوژیشان در مرکز نظریه ماتریالیستی لوفور قرار دارند.”[۴] تعلیق احساسات در سه گانه کردار فضایی، بازنماییهای فضا و فضاهای بازنمایی لوفور تولید میشود. همچنین در سهگانه فضاهای محسوس، درکشده و زیسته وی، تعلیق احساسات ابتدا در درک فضا از طریق توصیهها و بازدارندهها و هشداردهندهها وارد میشود. سپس این دریافتها وارد تجربه زیسته افراد در مصرف فضا در زندگی روزمره او میشود. در نهایت، معماران و شهرسازان مجبور به تولید فضای محسوس منطبق بر بازدارنده های احساس میشوند.
بطور خلاصه، ارادهای که “بااحساس نباش” را ترویج میکند و جامعه را خشن جلوه میدهد، همان ارادهای است که جامعه را خشن و خالی از احساس و عاطفه میکند. اهداف هردو یکی است. خشن کردن جامعه یا بازنمایی خشن آن، فضا را برای تکصدایی و توتالیتاریسم آماده میکند. در جامعه خشن گفتگو و نقد ناممکن میشود. جامعه ای که درگیر نیازهای اولیه است خشنتر است. لذا طبیعی نمایاندن خشونت، جامعه را برای درگیری بر سر نیازهای اولیه پذیراتر میکند. بعبارتی کاهش و کنترل مطالبات آسانتر میشود. انسانی که احساس نمیکند استانداردتر است. راحتتر کنترل میشود و آسانتر میتوان او را بر تخت پروکروست خواباند و به قالب درآورد. درحالی که عاطفه، سیال و متکثر است و در قالب درنمیآید. کنترلپذیر نیست و تکینه است. به نظم در نمیآید. پروژه بیاحساس کردن افراد، کاربست جدید ابزار سراسربین[۵] فوکو است. کنترل درونی نوین برای سلطه بر بدنهاست. سرکوب بدنها از راه سرکوب احساس. ابتدا گریه نکن، نخند، لطیف نباش، احساس نکن، آنگاه مانند بدنی مثله شده کاملا به سلطه من درآ!
محسن فرمانی
مهر۹۹
[۱] این است انسان، ترجمه سعید فیروزآبادی، نشر جامی، ص۲۳
[۲] همان، ص۵۵
[۳] همان، ص ۱۵۱
[۴] فضا، تفاوت، زندگی روزمره، خوانش هانری لوفور، ترجمه افشین خاکباز و محمد فاضلی، ص ۶۶
[۵] Panopticon
به این مطلب امتیاز بدهید:
این صفحه را به اشتراک بگذارید: