خودبزرگ بینی نظام درمان tardidgah.com

خودبزرگ بینی نظام درمان

گزارش یک فرادست پژوهی

محسن فرمانی- تیرماه ۱۳۹۴

   ساعت یازده شب بود و علی[۱] شش ساله ما هنوز یک و نیم درجه تب داشت. البته از صبح تا حالا که یک بار به دکتر مراجعه کرده بودیم خیلی بهتر شده بود اما هنوز بیحال بود. ناگهان متوجه تنفس های عجیب بچه شدیم. شروع کردم به شمردن: ۶۰ بار تنفس در دقیقه! بسیار زیاد بود. برای کودکی در این سن در حالت معمولی پانزده تا بیست و پنج بار در دقیقه حالت نرمال است. ترسیدم. با همسرم سریعا تصمیم گرفتیم به داروهایی که پزشک امروز تجویز کرده بود کفایت نکنیم و به فوریت علی را به بیمارستان منتقل کنیم. علی به سختی نفس می کشید. هر نفس را از اعماق شکم شروع می کرد و با زحمت فراوان به پایان می برد؛ آن هم شصت بار دقیقه. دلم برایش می سوخت. همسرم در راه گریه می کرد…

رسیدیم. وارد اورژانس بیمارستان عطار شدیم. ماه رمضان بود و اورژانس بیمارستان از همیشه شلوغ تر بود. نمی دانم چرا. پس از معاینه اولیه که در ابتدای ورودی اورژانس بود و علایم حیاتی و کلی بیمار و درجه اورژانس بودن او ثبت می شد وارد بخش اصلی شدیم. پس از تشکیل پرونده توسط پرستاران و مسئولان مربوطه منتظر نوبت پزشک کشیک اورژانس شدیم. بیماران از هر نوعی بودند. دختر جوانی دوست پسرش را که در یک منطقه خلوت شهر گرفتار کیف قاپان مسلح شده و چاقو خورده بود با پیراهن خونین آورده بود. مرد جوانی مادرش را با ویلچر آورده بود که حال مناسبی نداشت و هر از گاهی او را می بوسید. روی تخت  دیگری پسری خوابیده بود و از دل درد شدید ناله می کرد. همراهش پسر هم سن و سال دیگری بود که ظاهرا پس از افراط در عرق خوری از یک مهمانی دوستش را آورده بود. ناگهان آمبولانسی رسید و چند نفر سراسیمه با پیژامه و پای برهنه پدر پیرشان را که سکته قلبی کرده بود بسرعت پیاده کردند. آدم گاهی با دیدن درد دیگران درد خودش را از یاد می برد.

بالاخره نوبت ما شد و داخل رفتیم. شرح حال را گفتیم و هنوز تمام نشده بود، آقای دکتر که هیچگاه ظاهرا خودکارش را زمین نمی گذارد، سریعا شروع به نوشتن کرد. با صدای بلندتری سعی کردم توجه ایشان را به خودم جلب کنم که اجازه بده کامل شرح حال را بگویم. پسر ما حساسیت وسیع غذایی- پوستی- تنفسی دارد و… از بالای عینک طوری که گویا متوجه لحن صدای من شده بود نگاهی کرد و دوباره به نوشتن ادامه داد. ظاهرا موضوع برایش عادی بود. از کار نوشتن که فارغ شد (!) درجه تب سنج را درون گوش علی گذاشت و با گوشی صدای تنفس اورا شنید. “بسیار خوب، یک عکس از سینه بگیرید و این داروها را تهیه کنید: سرم، چند مدل آمپول، … ان شاء الله خوب می شود.”

نگاهی به منشور حقوق بیمار که در بالای سر آقای دکتر نصب شده بود انداختم و گفتم “ممکن است قدری توضیح بدهید که تشخیص شما چیست؟ ماجرا از چه قرار است؟ و این داروها چیستند؟!” همواره این برایم سوال بوده است که چگونه ممکن است که پزشکان بدون توضیح دادن به بیمار یا همراه او اقدام به درمان می کنند؟ و اگر زمانی مورد این پرسش (یا اصولا هر گونه پرسش دیگری!) قرار بگیرند چرا با اکراه جواب می دهند و اصلا چرا از پرسش درباره چیزی که وظیفه شان است و حق اولیه بیمار، خوششان نمی آید؟ اصلا چرا هنگامی که در مطب پزشک می نشینیم ناخودآگاه دست و پای خود را جمع می کنیم و طوری رفتار می کنیم که گویا با استاد یا پدر و مادر یا یک شخصیت منحصربفرد “بسیارمهمی” روبرو هستیم؟ یادم آمد مطب یکی از پزشکانی که چند وقت پیش رفته بودیم، میز بسیار بزرگی داشت که سطح آن از صندلی راحتیی که برای بیمار تعبیه شده بود بالاتر بود و چیدمان خاصی در مطب برقرار بود بطوری که به هیچ وجه اجازه نمی داد بیمار در مبل راحتی احساس راحتی کند! و حتی بتواند تکیه بزند و خدای ناکرده غرق در مبل شود! نور طرف میز ایشان کمتر بود و نور صندلی بیمار بیشتر. آدم احساس می کرد مورد بازجویی قرار می گیرد. آه فوکو کجایی؟!

آقای دکتر باز هم از آن نگاه ها کرد و با این پیام پنهانی که چرا وقت مرا می گیری؟ بیرون این همه بیمار نشسته اند و اگر بخواهم برای هرکدام بیست دقیقه وقت بگذارم که نمی شود، گفت: “از عوارض تب و سرما خوردگی است.” از اینکه توانسته بودم یک جمله بیشتر از آقای دکتر استخراج کنم احساس پیروزی می کردم! از اتاق آقای دکتر بیرون آمدیم. دیدم آن چند نفری که با پای برهنه آمده بودند شدیدا در حال گریه هستند و همدیگر را در آغوش می گیرند. گویا کار از کار گذشته بود.

پس از رادیو گرافی و تهیه داروها، علی را بر روی تختی خواباندیم. داروها را یکی پس از دیگری می دادند. سرم را بسختی و با مقاومت علی وصل کردند. آمپول ها را دیدم، از همان هایی بودند که حاوی کورتون هستند. به پرستار گفتم این را نزنید. موضوع را به آقای دکتر گزارش کرد. گفت باید امضا بدهی. قبول کردم. ولی نوشتم فعلا تزریق نشود و ساعت یک و نیم نیمه شب را هم پایین امضایم برای روز مبادا ثبت کردم. پرستار با اشاره کوچکی و یک نیشخند گفت نیازی نیست. اصلا این امضا مهم نیست. گفتم اگر مهم نیست پس چرا می گیرید؟ گفت بخاطر “اسناد پزشکی!” و بعد تصمیم مرا تحسین کرد و گفت این داروهای کورتون دار خیلی خطرناک هستند، خوب کاری کردید تزریق نکردید. حال علی هنوز خوب بهتر نشده بود و همسرم خیلی نگران بود. همراهان بیماران دیگر هرکسی می رسید توصیه ای می کرد و پزشکی معرفی می کرد.

نیم ساعتی گذشت و وضعیت تغییری نکرد. به آقای دکتر که هر از گاهی به تخت های مختلف سرکشی می کرد گفتم باید چه کرد؟ حال علی بهتر نشده است و هنوز با همان سرعت نفس می کشد. گفت راه حل همان داروست که گفتم. گفتم این بچه بخاطر آلرژی شدیدی که دارد هر زمان که کهیر می زند و ماده آلرژن به او می رسد شربت کورتون دار می خورد و هر از چندماهی بخاطر اورژانسی شدن حالش از همین آمپول ها می زند. اینها هم عوارض خیلی بد و زیادی دارند. برای همین مقاومت می کنیم. گفت بهرحال دستور من این است. رفت آن طرف تر و زیرلب شروع کرد به غرغر کردن. بالاخره با طول کشیدن اوضاع، همسرم را متقاعد کردم به تزریق آمپول.

ساعت حدود سه بود که آقای دکتر با مشورتی که تلفنی با پزشک اطفال بیمارستان کردند،‌ دستور دادند باید بیمار بستری شود. اما بخش اطفال بیمارستان عطار تخت خالی نداشت. از اینجا تلاش ما برای یافتن تخت خالی در بیمارستان های دیگر شروع شد. تلفن پشت تلفن. در این میانه نمی دانم چگونه پای فردی به میان باز شد که گویا راننده آمبولاتس بود. گفت نگران نباشید. من هر طور شده برایتان تخت پیدا می کنم. با موبایل خود شروع کرد به تماس گرفتن های مکرر. بعد از چند دقیقه گفت یک بیمارستان می گوید تخت خالی دارد اما باید از اورژانس همان بیمارستان وارد شد. برای همین من شما را تا نزدیک درب بیمارستان می برم و از آن به بعد خودتان وارد اورانس آنجا شوید این نهایت همکاریی هست که من می توانم بکنم وگرنه باید همینجا رضایت بدهید و بیمار را مرخص کنید و با خودتان ببرید.

در این وانفسای اقتصادی جامعه، می دانم که حقوق رانندگان آمبولاتس ناچیز است. معمولا شیفت های پشت سر هم بر می دارند تا بتوانند دخل و خرجشان را بهم برسانند. اگر بخواهند برای هر بیمار اینقدر با موبایل خود صحبت کند چقدر از حقوقشان باقی می ماند؟! از طرفی در محیط های دیگر هم با انواع و اقسام کارچاق کن های حرفه ای آشنا بودم. در هر اداره و سازمانی که وارد می شویم، عده ای هستند که بدون مقدمه سروکله شان پیدا می شود و ادعا می کنند که می توانند مشکل شما را برطرف کنند و عاقبت هم باید از ایشان تشکر ویژه ای بنمایید! اصولا چرا بیمارستانی که تخت خالی برای بستری کودک دارد فقط از کانال اورژانس خودش می تواند پذیرش را انجام بدهد؟! یادم آمد که بیمارستان مذکور خصوصی است! در تماس اول که از طریق سیستم تلفن ثابت ایستگاه پرستاری بیمارستان عطار با این بیمارستان گرفته شده بود اول بیان کردند که تخت خالی دارند ولی بلافاصله گفتند که نه، نداریم!  آیا تخت بیمارستان هم قابل رزرو است؟! آیا مثلا قرار است امشب آدم مهمی مریض شود و آن تخت برای ایشان رزرو شده است؟! آیا ایشان مجاز هستند که با وجود تخت خالی پاسخ منفی بدهند؟ ولی اینطور بنظر می رسد که برای ماندن بیشتر در آن بیمارستان باید از طریق اورژانس آنها وارد بشویم که شارژ بیشتری صورت بگیرد. هرچه فکر می کنم دلیل دیگری به ذهنم نمی رسد.

از طرفی چرا راننده آمبولانس باید مجاز باشد ساعتی را که موظف است در حال آماده باش باشد بیمار ما را به جایی منتقل کند که شامل “تشکر ویژه” بشود؟ تکلیف همان “اسناد پزشکی” این ماموریت غیر رسمی چه می شود؟ این آمبولانس چه بیماری را برده است؟ به کجا برده است؟ چه کسی بیمار را تحویل گرفته است؟ آیا بیمار جعلی می توان ساخت؟ بیماران حقیقی که پرونده شان در اسناد اورژانس به نتیجه مشخصی ختم می شود. یا با رضایت همراه مرخص می شوند یا با دستور پزشک مرخص می شوند، یا به بخش دیگری در همین بیمارستان منتقل می شوند. یا با آمبولانس به بیمارستان مشخص دیگری منتقل می شوند.

اندکی گذشت و علی را به تخت دیگری که مخصوص کودکان بود منتقل کردند. ظاهرا کمی حالش بهتر شده بود. این بیمارستان آمدن ها و اورژانسی شدن های حال علی دیگر جزئی از زندگی ما شده است. همسرم و من هردو از این بیمارستان ها خسته ایم. محیط آنها برایمان قابل تحمل نیست. با دکتر صحبت می کنیم که آیا می شود الان که کورتون هم تزریق شده است بیمار را مرخص کنید؟ گفت نمی شود. دستور، بستری است. در اورژانس هم بیش از سه ساعت نمی شود ماند. اما کماکان تخت برای بستری پیدا نمی شود. در همین حال شیفت پرستاران عوض می شود و گروه جدید می آیند و از گروه قدیم تخت به تخت می آیند و گزارش آخرین وضعیت و اقدامات انجام شده را به گروه جدید می دهند و می روند. به سرپرستار شیفت جدید می گویم تکلیف چیست؟ اشاره کوچکی با چشم می کند و تقریبا درگوشی می گوید فعلا که اینجا هستید و اورژانس خلوت شده است.

به این فکر می روم که اینجا چرا همه کارهای خوب با اشاره و چشمک و درگوشی و پنهانی انجام می شود؟! مگر ما چیزی بیش از حقمان طلب کرده ایم یا درخواست غیر قانونی داشته ایم که همواره باید درگوشی و با ایما و اشاره کارمان راه بیفتد و خوشحالی یواشکی داشته باشیم؟ اگر بیمار وارد اورژانس یک بیمارستان می شود و دستور پزشک بعد از مدتی بستری است و آن بیمارستان و بیمارستان های دیگر هم تخت خالی برای بستری ندارند، بیمار را نه می توان ترخیص کرد و نه جایی برای ماندن دارد، تکلیف چیست؟ آیا در این هنگام باید دست به دامن کارهای یواشکی و پنهانی شد؟ آیا باید بدنبال پارتی و آشنا بود برای چنین کاری؟ اگر این یواشکی ها حاکی از غیرقانونی بودن اقدام پرستار یا کادر بیمارستان است پس تکلیف اسناد پزشکی چه می شود؟ ساعت ورود ما حدود ده و نیم ثبت شده است. اگر غیر قانونی نیست و تبصره ای و مقرره ای برای مواقع اینچنینی وجود دارد منظور از ایما و اشاره ها چیست؟ پشت پرده این داستان چیست؟ آیا همه جای جامعه به رشوه یا کار غیر قانونی عادت کرده اند؟ و یا مساله چیز دیگری است و آن هم اینکه باید این فاصله بین بیمار و همراهان او با کادر درمانی حفظ شود و ما همواره متوجه این موضوع باشیم که “ما نیازمند طبیبان شده ایم” بنابراین باید مدام با ناز ایشان روبرو باشیم و اینکه اگر اقدام مثبتی انجام شد شدیدا متشکر باشیم؟

    نزدیک اذان صبح شده است و از دیشب نخوابیده ایم. با قدری بهتر شدن حال علی به فکر خوردن سحری افتادیم. در جستجو، در واحد اورژانس بیمارستان عطار که اتفاقا یکی از بیمارستان بزرگ و خیلی خوب تهران نیز هست غذایی وجود ندارد. بوفه و سوپرمارکتی هم این وقت شب در بیمارستان باز  نیست. همه خیابان های اطراف را گشتم و مغازه بازی نیافتم. در نهایت از منزل یکی از فامیل خواستیم که برایمان سحری آوردند و خوردیم. اما بلافاصله این سوال برایم پیش آمد که خود کادر پزشکی و پرستاری و خدماتی اینجا الان چه می کنند؟ کجا می روند و سحری می خورند؟ آیا برایشان غذا می آورند؟ آیا خودشان از خانه غذا می آورند؟ ولی تا زمانی که در آنجا بودم نه از گرم کردن غذا و نه از سرو غذا سراغی ندیدم. شاید هم کسی روزه نمی گرفته است. بهرحال فرقی نمی کند چه در ماه رمضان چه در غیر آن، کسی که در نیمه شب گرفتار بیمارستان شده است حتما بدون آمادگی و بناگاه آمده است، بنابراین خیلی طبیعی است که نیاز به غذا و نوشیدنی و امثالهم پیدا کند. چگونه است که بیمارستان به این بزرگی امکانی برای این امر ندارد؟ و آیا می توان تصور کرد که خود پرسنل از ابتدای شیفت شب تا انتهای آن هیچ امکانی برای خوردن و نوشیدن یا میان وعده نداشته باشند؟ یا دارند و از ما پنهان است؟ چه دلیلی دارد که پنهان باشد؟ به یاد صحنه های بسیار دردناکی از  برخی بیمارستان ها می افتم که همراهان بیماران بصورت خانوادگی در بیرون نرده های بیمارستان ها یا داخل محوطه چادر می زنند یا در خودروی خود روزها و شاید هفته ها در تابستان یا زمستان اقامت می کنند با بدترین شرایط غذایی و اقامتی و بهداشتی و همزمان با بیماری و بیم و امید بهبود بیمارشان، درگیر تهیه دارو، از کار بیکار شدن، مسافرت از شهرستان های دوردست، بهداشت، تغذیه، معتمد بودن یا نبودن پزشکان، ، هزینه های درمانی و غیره هستند.

بعد از اذان صبح و نزدیک طلوع آفتاب خوشبختانه با مراقبت های مختلف و در اثر دریافت داروهای مختلف تعداد تنفس علی به سی بار در دقیقه می رسد و مقداری آرامش در چهره خفته اش پیدا می شود. من که صبح امتحان داشتم به دانشگاه رفتم و پس از یک امتحان آنچنانی بعد از یک شب بیداری در بیمارستان و آن داستان ها، دوباره به بیمارستان برگشتم. خوشبختانه یک تخت در بخش اطفال بیمارستان خالی شد و علی را پذیرفتند و بستری شد. در اولین اقدام، چندین واحد خون از بدن نحیف علی گرفتند. هریک را به آزمایشگاهی بردند برای انجام تست های مختلف. نمی دانم چرا باید برای چند آزمایش همزمان چند بار خون از کودک اینچنینی گرفته شود؟ آیا یک واحد خون برای انجام چند آزمایش کفایت نمی کند؟ آیا این که اندکی کار پرسنل آزمایشگاه مشکل شود نمی ارزد به اینکه از کودکی که دچار حساسیت های وسیع هست و بخاطر محدودیت های غذایی فراوان، خون سازی هم حتی برای او مشکل است و همین مساله باعث شده که رشد زیر حد نرمال داشته باشد، فقط یک بار خون گرفته شود؟ دوستی می گفت پزشکان و کادر بیمارستان بعلت برخورد زیاد با بیماران و انواع بیماری، مقداری سخت دل می شوند. اما آیا پروتکل ها هم در این باره چیزی نمی گویند؟

نتایج آزمایش ها آمد: می گویند عفونت وارد خون شده است. با اعلام این خبر دوباره همسرم ناراحت شد و اندوهگین. پیگیری کردیم، این خبر از طریق پرسنل آزمایشگاه و پرستاران آمده است. اما منتظر ویزیت پزشک معالج هستیم. بعد از ویزیت ایشان، نظر وی این است که این تفسیر نادرست است و انجام این آزمایش در شرایط استرس زای کودک طبیعی است و به معنی وجود عفونت در خون نیست. به این موضوع اعتراض کردم که چرا خبر نادرست و تفسیر شخصی توسط افرادی که صلاحیت تحلیل موضوع را ندارند اعلام می شود؟ مگر همراهان بیمار در شرایط سخت چقدر باید به همه اخبار و اطلاعاتی که از بیمارستان دریافت می کنند اعتماد داشته باشند؟ و همه اطلاعات را راستی آزمایی کنند؟ چرا نباید منبع معتبری برای ارایه اطلاعات وجود داشته باشد؟ نقطه تماس همراهان بیمار با بیمارستان بصورت عمده ایستگاه پرستاری است. آیا اطلاعات دریافتی از این ایستگاه هم باید مورد ارزیابی قرار گرفته و صحت سنجی شود؟ براستی بیمار یا همراهان وی باید مراقب چند جبهه بطور همزمان باشند؟ چقدر باید اطلاعات پزشکی داشته باشند تا بتوانند در حدی که بطور کلی متوجه شرایط بیمارشان شوند آگاهی بیایند؟ به کدام اطلاعات اعتماد کنند؟ چه تضمینی وجود دارد که کدامیک از اطلاعات ارایه شده درست است؟ به کدام نسخه دریافتی اعتماد کنند و بیمار خود را به دست امواج نامعلوم عوارض داروهای درست یا نادرست بر اساس تشخیص درست یا نادرست پزشکان بسپارند؟ تا چه حد باید آنقدر بر فرایندهای اداری نظام درمان و اسناد پزشکی مسلط باشیم که مسیر را اشتباه طی نکنیم و به اصطلاح “کلاه سرمان نرود؟” چه بسیار بیمارانی که در اثر اشتباهات پزشک یا پرستار یا سایر پرسنل فوت شده اند. شکایت هم در این مواقع معمولا به جایی نمی رسد و اگرچه جان بیمار را برنمی گرداند حتی برای بیماران بعدی هم مفید فایده نیست و دوباره همان اشتباهات و سهل انگاری ها ادامه دارد. بطور کلی اتمسفر نظام درمان به گونه ای است که نقد و اعتراض یا شکایت و حتی سوالات ساده هم تحمل نمی شود.

زمانی که بعد از ویزیت دوم پزشک معالج از ایستگاه پرستاری پرسیدم که تشخیص پزشک چیست و الان کلا در چه مرحله ای از درمان هستیم، با همان رفتارهای تکراری مواجه شدم که زبان بدنشان این بود: “چرا این سوالات را می پرسی؟!” ما وظیفه خود را می دانیم و در حال انجام اقدامات لازم هستیم. این پاسخ های عمومی و حاکی از ناراحتی مورد سوال واقع شدن، این را می رساند که “چقدر شما مزاحمید.” یا “وقتی به بیمارستان می آیید، کاملا خود را به ما بسپارید و از هیچ چیز سوال نپرسید.” اینجا تازه بیمارستان بسیار خوبی است. در تصورم سراغ بیمارستان های سطوح پایینی می روم که در آنجا دیگر چه خبر است! اما خوشبختانه مکالمه ای که با پزشک معالج داشتم مکالمه خوبی بود و بر خلاف معمول، ایشان با سعه صدر و حوصله بطور کامل بیماری و وضعیت پیش آمده را شرح دادند و اقداماتی که در حال انجام بود را نیز توضیح دادند.

بالاخره بعد از دو روز که به واحد حسابداری و ترخیص بیمارستان مراجعه کردم، از آنجایی که بیمه مکمل ما به گونه ای است که هزینه های بیمارستان در همان لحظه از ما گرفته نمی شود بلکه از حقوق پایان ماه کسر می شود، مبلغی پرداخت نکردیم. اما زمانی که درخواست دیدن صورتحساب هزینه ها را نمودم، با این مقاومت روبرو شدم که این صورتحساب را ما نمی توانیم به شما بدهیم. چون برای سازمان متبوع شما ارسال می شود! با اصرار من که اگر قرار است بالاخره ببینم، همینجا هم حق این کار را دارم، بالاخره موفق به رویت آن شدم. با دیدن ارقام عجیب و غریبی که در آن بود از جمله بیش از دویست هزار تومان برای هر ویزیت پزشک معالج، خواستم با گوشی موبایلم از صورتحساب عکس بگیرم که با اعتراض شدید کارمند حسابداری روبرو شدم که در برابر دوربین هایی که بالای سر ما هست چرا عکس می گیرید؟!! ناخودآگاه تصویر منشور حقوق بیمار که همه جا از جمله دو شب پیش در مطب آقای دکتر دیده بودم در ذهنم پدیدار شد. واقعا حقوق بیمار چقدر و تا کجاست؟ این همه فاصله مابین بیمار و بیمارستان برای چیست؟ اگر بیمارستان را یک نهاد خدماتی در نظر بگیریم علت این نگاه بالا به پایین و برتری جویانه چیست؟ این نگاه و تلاش برای حفظ فاصله طلایی در تمام فرایندهای کاری بیمارستان و نظام درمانی به چشم می خورد.  حتی می توان دستخط ناخوانای پزشکان را هم یک جنبه از این شور ایجاد فاصله دانست.

یک بار دیگر منشور حقوق بیمار را با خود مرور می کنم:

  1.  بیمار حق دارد در اسرع وقت درمان و مراقبت مطلوب ، مؤثر و همراه با احترام کامل را بدون توجه به عوامل نژادی ، فرهنگی و مذهبی از گروه درمان انتظار داشته باشد.
  2. ۲-       بیمار حق دارد محل بستری ، پزشک ، پرستار و سایر اعضای گروه معالج را در صورت تمایل بشناسد .
  3. بیمار حق دارد در خصوص مراحل تشخیص ، درمان و سیر پیشرفت بیماری خود اطلاعات ضروری را شخصاً و یا در صورت تمایل از طریق یکی از وابستگان از پزشک معالج درخواست نماید به طوری که در فوریت های پزشکی این امر نباید منجر به تأخیر در ادامه درمان با تهدید جانی بیمار گردد .
  4. بیمار حق دارد قبل از معاینات و اجرای درمان اطلاعات ضروری درخصوص عوارض احتمالی و یار کاربرد سایر روش ها را در حد درک خود از پزشک معالج دریافت و در انتخاب شیوه نهایی درمان مشارکت نماید .
  5. بیمار حق دارد در صورت تمایل شخصی و عدم تهدید سلامتی آحاد جامعه طبق موازین قانونی رضایت شخصی خود را از خاتمه درمان را اعلام و یا به دیگر مراکز درمانی مراجعه نماید .
  6. بیمار حق دارد جهت حفظ حریم شخصی خود از محرمانه ماندن محتوای پرونده پزشکی ، نتایج معاینات و  مشاوره های بالینی جز در مواردی که بر اساس وظایف قانونی از گروه معالج استعلام صورت می گیرد ، اطمینان حاصل نماید.
  7. ۷-       بیمار حق دارد از رازداری پزشک و دیگر اعضای تیم معالج برخوردار باشد . لذا حضور بالینی افرادی که مستقیماً در روند درمان شرکت ندارند موکول به کسب اجاره بیمار خواهد بود .
  8. بیمار حق دارد از دسترسی به پزشک معالج و دیگر اعضای اصلی گروه معالج در طول مدت بستری ، انتقال و پس از ترخیص اطمینان حاصل نماید .
  9. بیمار حق دارد با کسب اطلاع کامل از نوع فعالیت های آموزشی و پژوهشی بیمارستان که به روند سلامتی و درمان او مؤثرند تمایل و رضایت شخصی خود به مشارکت درمانی را اعلام و یا در مراحل مختلف پژوهش از ادامه همکاری خودداری نماید .
  10. بیمار حق دارد در صورت ضرورت اعزام و ادامه درمان در سایر مراکز درمانی ، قبلاً از مهارت گروه معالج ، میزان تعرفه ها و پوشش بیمه های خدماتی در مرکز درمانی متعهد مطلع گردد .

[۱] همه اسامی اشخاص و مکان ها در این گزارش فرضی است.

به این مطلب امتیاز بدهید:

5/5

ما را دنبال کنید:

این صفحه را به اشتراک بگذارید:

Share on facebook
Share on twitter
Share on linkedin
Share on google
Share on skype
Share on telegram
Share on whatsapp
Share on email
برای امتیاز به این نوشته کلیک کنید!
[کل: 0 میانگین: 0]

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *