نقد کتاب نگرشی نو به سیاست فرهنگی

محسن فرمانی

نویسندگان این کتاب یعنی آقایان فاضلی و قلیچ با نگاهی نو به مطالعات فرهنگی، برآنند تا وظیفه “سیاستگذاری فرهنگی” را نیز به حوزه های عملکردی مطالعات فرهنگی بیفزایند. ایشان در این کتاب با اتخاذ رویکردی عادلانه، در بخش های مختلف کتاب سعی کرده اند دیدگاه های موافق و مخالف را بیاورند و در نهایت نظر خود را اعلام نمایند؛ از این رو این مزیتی برای این کتاب محسوب می شود.

            سنت رایج مطالعات فرهنگی تاکنون ، همانند اسلاف خود در مکاتب بیرمنگام و فرانکفورت رویکرد انتقادی بوده است. اما نویسندگان این کتاب با پیش نهادن نوع نگاهی جدید، سعی دارند نگاه تنها سلبی سابق را به ترکیب سلبی-ایجابی ارتقا دهند. در رویکرد سابق تنها به نقد قدرت حاکم پرداخته می شد، در حالی که در رویکرد جدید پیشنهاد می شود کارشناسان مطالعات فرهنگی آستین را بالا زده و دست به کار اجرا شوند. با سازوکارهای اجرایی قانونی و دولتی آشنا شوند و علاوه بر نقدهای رادیکال، پیشنهاداتی عملی و اجرایی نیز به مجریان دولتی و قانونگذاران ارایه دهند. در این اثنا، درگیر کار اجرایی شدن باعث می شود متخصصان مطالعات فرهنگی با فضای اجرا بیشتر آشنا شده و چه بسا دنیا را از دریچه های دیگری نیز ببینند و صاحب نظرات جدیدی نیز بشوند. از این رو ممکن است افراد برخی نقدهای خود را غیرعملی و ناپخته دریافته، آنها را پس بگیرند. از دیگر سو رویکرد جدید می تواند رادیکال تر از رویکرد انتقادی محض بوده و بتواند با ارایه پیشنهادات اجرایی دقیق تر و انتقادات پخته تر، ماهیت رادیکال تری داشته و اثرات ریشه ای تر نیز در اداره یا طراحی یا دست کم تحلیل جامعه داشته باشند.

            در این رویکرد، متخصصان مطالعات فرهنگی بازوهای اجرایی دولتها می شوند. از این بابت، به نظر “روشنفکر ارگانیک” گرامشی که قرار است هم در بین گروه های حاشیه ای حضور داشته باشد و هم در بین نهادهای قدرت اماکن عملی داشته باشد، نزدیک ترند. طبیعی است که بدون آگاهی نزدیک از فرایندهای اجرایی و مشکلات (و همینطور فرصتهای) دولتها، نقدها از کارایی کافی برخوردار نیستند. این نزدیکی به دولتها گاهاً باعث می شود که نقاط ضعف بیشتری از دولت در پیش چشم منتقد مطالعات فرهنگی باز شود.

            البته این نکته را نیز نباید از نظر دور داشت که بطور معمول دولتها از حضور و نفوذ منتقدان آن هم رادیکال در بدنه خود خوشایند نیستند، یا مانع ورود ایشان خواهند شد. یا در صورت ورود، ممکن است بصورت نمایشی از این امکان استفاده نمایند و خود را دموکرات جلوه داده و از اهمین موضوع بعنوان تبلیغات گسترده ای به نفع خود استفاده کنند، لیکن همین موضوع لزوم ورود متخصصان مطالعات فرهنگی را به این عرصه یعنی سیاستگذاری فرهنگی لازم تر می نمایاند.

            بحث های فوق اصلا به این معنا نیست که متخصص مطالعات فرهنگی باید وجه و نقش انتقادی خود را کنار بگذارد. اتفاقا نقش اصلی وی همین است، و اصولا نباید فراموش شود. چنانکه ادوراد سعید نیز در تقسیم بندی انواع روشنفکران گفته است، ورود به عرصه سیاستگذاری فرهنگی نباید باعث آن شود که فرد اصطلاحا در سیستم هضم شده و نقش اصلی خود که همان دیدن امور به گونه ای متفاوت، حمایت از اقشار بی صدا و حاشیه ای، و دفاع از تنوع و تکثر است رها کند.

            اگر مطالعات فرهنگی را در یک طیفی فرض کنیم که یکسر این طیف، رویکردهای عملگرایانه تر و پساساختارگرایانه و یا پسامارکسیستی بوده، و سر دیگر طیف را رویکردهای پست مدرن و نظری تر و تفسیرگر متنی و پوپولیستی تر است، بنظر می رسد پیشنهاد نویسندگان این کتاب به سر عملگرایانه تر این طیف نزدیک تر است، با این تفاوت که الزاما ویژگی قدرت گریزی و “انتقاد از همه چیز” چپگرایان را در خود ندارد. بیش از اندازه به تفسیر متن پرداختن، و انواع بازنمایی ها را کانون توجه خود قرار دادن، مطالعات فرهنگی را از رویه عملی و سیاسی و قدرت-گرای خود دور کرده و آنرا بیشتر تبدیل به منتقد ادبی هنری می نماید.

            نویسندگان با بررسی مختصری از تاریخ مطالعات فرهنگی در ایران، و همچنین تاریخ دولت مندی در ایران کار خود را آغاز می کنند. سپس به انواع گفتمان های سیاست فرهنگی در ایران می پردازند. ایشان با تقسیم دو نوع نگاه ابزاری و انتقادی به سیاستگذاری فرهنگی برمبنای ایده هابرماس، و با بیان اینکه مطالعات فرهنگی قرار بود عامل تحول اجتماعی شود لزوم پیشنهاد خود را مطرح می کنند. ایشان در این راستا عمدتا از نظرات تونی بنت، استوارت کانینگهام، جیم مک گوییگان و فوکو استفاده می نمایند.

            جنبه مهم دیگری که نویسندگان کتاب اشاره مستقیم به آن نکرده اند ولی روح آن کاملا در متن به چشم می خورد این است که مطالعات فرهنگی که ادعای گرایش های چپ دارد، لازم است که بیشتر با اقتصاد و سازوکارهای آن، مدیریت سیاسی، ورود عملی (و نه انتقادی صرف و هیاهو کردن از راه دور) به بازی روابط قدرت و نابرابری های مادی، بازار کار و اقتصاد تولید خود را توانمند سازد. درحالی که اکنون بیشتر به رسانه ها و تحلیل مصرف پرداخته شده است. تولید فرهنگ را نیز در کار تحلیل خود وارد کرده و عملا وارد عرصه تولید فرهنگ شود. تکنولوژی های فرهنگی را هم شناخته و نهادها و سازمان های معناساز را تحلیل و وارد فعالیت عملی با آنها شود. این به مفهوم حکومت مندی فوکو نزدیکتر است. بنابراین مطالعات فرهنگی باید اصلاحگر دولت و سامانده آن باشد.

            نویسندگان تاکید دارند بجای پرداختن به تغییر آگاهی مردم و نقد فرهنگی، بیشتر به تعدیل کارکردهای فرهنگ و دخالت در عملکرد سازمانها و دستگاههای فرهنگی و نیز روشهای عملی تر در فرایندهای دولت بپردازند.

            ایشان در ادامه، به نسل های مختلف سیاست فرهنگی یعنی نسل سیاست فرهنگی ناسیونالیستی، نسل سیاست فرهنگی مبتنی بر توسعه فرهنگ و نسل سیاست فرهنگی مبتنی بر تعامل و گفتگوی بیشتر جهانی اشاره می کنند. همچنین با بررسی و مقایسه جالب دو رویکرد مدیریتی و مطالعات فرهنگی به سیاست فرهنگی، استفاده از هردو رویکرد را در ایجاد تاثیر تحول آفرین در جامعه تاکید می کنند. برای مثال، نمونه هایی از نیویورک می آورند که چه تفاوتهایی بین این دو رویکرد در اداره و نقد فرهنگ وجود دارد. در رویکر اول، اعداد و ارقام بیشتر حرف می زنند و اختصاص بودجه به بخش های تولیدات فرهنگی مطرح است در حالی که در رویکرد دوم آنچه که رسانه ها باعث شده اند و آنچه که در امریکا ظاهرا دموکراسی قلمداد می شود و آنچه که واقعیت دارد و قدرت نهادهای اقتصادی بزرگ که مانع وقوع دموکراسی و آزادی احزاب می شود را توضیح می دهند.

            بالاخره در بخش مربوط به جهانی شدن، نگاه های مختلف موافق و مخالف به جهانی شدن را مانند امپریالیسم فرهنگی، گردش شبکه ها و نظریه پذیرش را بررسی می کنند. در ادامه نیز سه گفتمان غالب در مواجهه با جهانی شدن را برای سیاست فرهنگی ذکر میکنند: پیشگیری از ورود کشورهای دیگر به حوزه فرهنگی داخلی، پایداری و تعادل در بین فرهنگ داخلی و فرهنگ خارجی، و بالاخره گفتمان بسط و توسعه فرهنگ که به آن بعنوان یک کالا نگاه می کند.

            جان کلام این کتاب، پیشنهادی بود که در ابتدای این متن به آن اشاره شد. قابل ذکر است که نوشته حاضر بیشتر با بیان همدلانه و موافق به این پیشنهاد مطرح شده برای تغییر مسیر مطالعات فرهنگی به سوی سیاست گذاری فرهنگی نگریسته است.

محسن فرمانی

خرداد۹۴    

به این مطلب امتیاز بدهید:

5/5

این صفحه را به اشتراک بگذارید:

Share on facebook
Share on twitter
Share on linkedin
Share on google
Share on skype
Share on telegram
Share on whatsapp
Share on email
برای امتیاز به این نوشته کلیک کنید!
[کل: 0 میانگین: 0]

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *